black heart
بعضی عشقها مثل قصه نوحه:از ترس طوفان میان سراغت!
بعضی عشقها مثل قصه ابراهیمه!باید همه چیزت را قربانی کنی؛ بعضی عشقها مثل قصه مسیحه!آخرش به صلیب کشیده میشی؛ اما بیشتر عشقها مثل قصه موساست!یه کم که دور می شی یه گوساله جاتو می گیره!
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : ستاره
از این بوگیرهای توالت که اسانس کاپوچینو و یا قهوه داره اصلانخرید
چون وقتی که میرید کافی شاپ تابراتون قهوه و یا نسکافه میارن، خاطرات زنده می شه!
هاردی: میخوام ازدواج كنم
خانمی به دوستش گفت :من شوهری میخوام که سیگار نکشه ، همیشه با من موافق باشه و خیلی باهام حرف بزنه .
.
.
. . . . . . . . . بله ! :| دختر : خودت خواستی زن بگیری ؟ دوستم : بله ! :| دختر : من قبول کنم شما خوشحال میشی ؟ دوستم : بله ! :| دختر : شرمنده من با کسی ک سه بار فرصت پ نه پ رو از دست بده ازدواج نمیکنم
يه جفت جوراب داشتم, خیلی باهم معاشرت داشتیم! چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 12:24 :: نويسنده : ستاره
دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : ستاره
و خدا گمشده ای داشت .
..................................................................
فریادهای خشم به زنجیر بسته ای …
…
…
.
دكتر على شريعتى
دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 13:0 :: نويسنده : ستاره آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور
موجودی باشه؟
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.
نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 11:58 :: نويسنده : ستاره چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد. های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : ستاره توی یک قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد ..... دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : ستاره
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|